پدرسگ

«ای خدا... تو مِگر خدا قِدیمی نیسی؟ این شاهِ پدرسِگه بگو تِه چکار دوشتی بِگُریزی؟» پیرمرد با حالتی عصبانی این حرف ها را فریاد زد و سوار تاکسی شد.
مطلب فوق تنها برای اعضای سایت قابل مشاهده است. لذا جهت دیدن محتوای مطلب پیش رو در سایت عضو شوید. با تشکر
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !